تنهایی...(چهارشنبه 87 اسفند 7 ساعت 8:45 صبح )
سلام!
میخوام یه چیزی بنویسم...که خیلی دوسش دارم از طرف خودمم هست....
البته من که نگفتم...اول کتاب شعرای مریم حیدر زاده بود....
قدیمیه شایدم شنیده باشین...ولی مهم نیست...مهم اینه که قشنگه و دوسش دارم!!!
همه را...
همه را دوست میدارم....
هم او را که ما را می بیند و انگار نمیبیند
هم او را که تنها به نامی از او دل خوشیم!
هم او را که خداحافظ ما را می شنود،و نمی شنود و بالا می رود...
هم او را که سلام ما را شانه می اندازد بالا!
هم او را که می گفت با هم باشیم...
که گفت:با تو،با هم و با اوئیم!
حتی هم او!!!
گر چه می دانستیم که او با خودِ خود هم نیست!
چه رسد با منِ من...!
چرا که خاطره های قشنگ و زخمی این دل نا مراد
با او همه به سر شد!
همه را دوست می دارم!
حتی پاره های تنم را که خطا ها
و پریشانی های مرا در میگذرند و می بخشند!
محض رضای گلی که بو و عطر و لحن قشنگ مریم دارد...
همه را دوست داشته باشیم...!!!
لیست کل یادداشت های وبلاگ?